چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی
باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟
چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟
اما مهربان خالقم!
تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم
و تنهاکلامی برایت بگویم که نکندعمربه سرآیدواین کلام را نگفته باشم
خدایا! ساده بگویم ... دوستت دارم
خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست
هر روز به افكار و آرزوهایم بیا
به رویاهایم، در خنده هایم و اشكهایم
از سر رحمتت در فراموشی هایم پدیدار شو
به عبادتم ، به كار ، زندگی و مرگم بیا
خدایا ... یاریم كن تا به این مقام برسم كه احساس كنم كه كسی از من غنی ترنیست،زیرا از عشق و شادی برخوردارم
یاریم كن تا به این مقام برسم كه فقط تو را داشته باشم و لطف و عشق تو مرا لبریز كند
به این مقام برسم كه بگویم،بیا فقر ، بیا درد،
وقتی كه خدا شهریار قلب من است
هیچ گزندی به من نمیرسد،همه چیز میگذرد
مانند رویا می آیند و می روند
من در شادی بی مرگی هستم و ترسی ندارم
زیرا كه او در من ساكن است
و سایه جاودانه او بر روح من حكمــفرماست
و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که دستگیرم باشی
توهمانی که من می خواهم.پس مرا همان کن که تومی خواهی

نظرات شما عزیزان: